بي اثر تا چند باشد ناله شبگير من؟
تا کي از گوش گران بر سنگ آيد تير من؟
با سرافرازي تلاش خاکساري مي کنم
چون گهر گرد يتيمي مي کند تعمير من
آه بي تأثير من در زير لب باشد مدام
از کجي بيرون نمي آيد ز ترکش تير من
مي شود افزون ز اسباب تسلي وحشتم
تيغ زهرآلود داند سبزه را نخجير من
آسمان بر جوهر من پرده نتواند کشيد
زهر قاتل مي کند زنگار را شمشير من
از سيه کاري به کام من نمي گردد زبان
از گراني لنگ دارد عذر را تقصير من
روزي من مي رسد از خامه حرف آفرين
از سر انگشت باشد چون يتيمان شير من
ني به ناخن مي کند الماس زرين چنگ را
بس که پيچيده است بر خود غنچه دلگير من
شاهد خامي است دست پا زدن در بند عشق
برنمي خيزد صدا چون جوهر از زنجير من
آنچنان رسوا شدم صائب که ماه و آفتاب
از زمين گيران بود با عشق عالمگير من