از براي کام دنيا خويش را غمگين مکن
پشت پا زن بر دو عالم، دست را بالين مکن
نخل نوخيز تو بهر بوستان ديگرست
ريشه محکم در زمين عاريت چندين مکن
چشم خواب آلود را در گوشه نسيان گذار
راه دوري پيش داري بار خود سنگين مکن
اشک خونين در قفا دارد وداع رنگ و بو
خانه اي کز وي برون خواهي شدن رنگين مکن
مي چکد خون از سر شمشير حشر انتقام
پنجه از خون ضعيفان سرخ چون شاهين مکن
تيشه اي داري چو آه آتشين در آستين
سنگ راهت گر شود کوه گران، تمکين مکن
هر چه پيشت آورد قسمت، به آن خرسند باش
از براي زيستن اندازه اي تعيين مکن
خارخار حرص را در پرده دل ره مده
ناقه گردون نورد روح را گرگين مکن
زخم دندان ندامت در کمين فرصت است
کام خود از بوسه شکر لبان شيرين مکن
غنچه مستور مي خواهد بهشت روي يار
چشم خود را باز بر رخسار حورالعين مکن
نقد از مرگ ارادي ساز حشر نسيه را
منزل خود را دراز از چشم کوته بين مکن
شکر اين تلخرويان ني به ناخن مي کند
وقت حاجت جز به خون خود دهن شيرين مکن
نان جو خور، در بهشت سير چشمي سير کن
دل چو گندم چاک بهر خوشه پروين مکن
شهپر طاوس را آخر مگس ران مي کنند
فخر بر عريان تنان از جامه رنگين مکن
در نمي گيرد به ارباب خرد افسون عشق
گر نه اي بيکار، خون مرده را تلقين مکن
آب صاف و تيره صائب دشمن آيينه است
سينه خود را غبارآلود مهر و کين مکن