بر نظربازان ستم در ابتداي خط مکن
خشک مغزي در بهار جانفزاي خط مکن
قطع پيوند محبت مي کند مکتوب خشک
سرکشي با عاشقان در ابتداي خط مکن
مي کند بيدار آب اين سبزه خوابيده را
تيغ را از ساده لوحي آشناي خط مکن
چشم تا بر هم زني اين مور گرديده است مار
بي سبب تعجيل در نشو و نماي خط مکن
شعله خس مي شود خامش به اندک فرصتي
تکيه بر حسن سبکسير صفاي خط مکن
از زبان بازي پريشان مي شود زلف حواس
شانه را تا مي تواني آشناي خط مکن
مي شود زير و زبر از لشکر بيگانه ملک
زلف را باز از سر خود از براي خط مکن
حکم نتوان بر فلک راندن به تقويم کهن
ناز بر صاحبدلان در انتهاي خط مکن
از نزول آيه رحمت خجل گشتن خطاست
روي خود پنهان ز صائب از حياي خط مکن