اي دل روشن حجاب از طارم اخضر مکن
آفتاب خويش را مغلوب نيلوفر مکن
زير گردون باش چنداني که جسمت جان شود
گندمت چون آرد شد در آسيا لنگر مکن
حق نمايي کار هر آيينه بي زنگ نيست
تا بود دل، روي در آيينه ديگر مکن
دام تزويرست خاموشي سگ گيرنده را
نفس اگر عاجز نمايد خويش را باور مکن
مرگ چون مو از خميرت مي کشد آسان برون
ريشه محکم در دل فولاد چون جوهر مکن
لنگر بحر حوادث دل به دريا کردن است
سير اين درياي پر آشوب، بي لنگر مکن
سفله را با خود طرف کردن طريق عقل نيست
زينهار از ناکسان صائب شکايت سر مکن