چون سکندر خانه عمر از اثر آباد کن
اين بناي سست پي را آهنين بنياد کن
مي شود وقتي که فريادت شود فريادرس
تا نفس در سينه داري ناله و فرياد کن
سرو را تشريف آزادي به رعنايي فکند
بنده خود کن، ز رعنايي مرا آزاد کن
روزگار کامراني را زکاتي لازم است
در حريم شعله ما را اي سمندر ياد کن
نيست غير از عشق خضري در بيابان وجود
هر کجا گم گشته اي يابي، به عشق ارشاد کن
چند اي گل جلوه در کار تماشايي کني؟
بينوايان قفس را هم به برگي ياد کن
مي رساند موج کشتي را به ساحل بي خطر
صبر بر جور اديب و سيلي استاد کن
گر دو صد تيغ زبان باشد ترا در عرض حال
در نيام خامشي چون سوسن آزاد کن
از کمند پيچ و تاب عشق صائب سر مپيچ
همچو جوهر ريشه محکم در دل فولاد کن