با هوسناکان چنين گر آشنا خواهي شدن
بي مروت، بي حقيقت، بي وفا خواهي شدن
جانفشاني هاي ما را اي پريشان اختلاط
ياد خواهي کرد چون از ما جدا خواهي شدن
من گرفتم ساختي دامن ز چنگ من رها
از کمند جذبه من چون رها خواهي شدن؟
مي روي دامن کشان صد چشم حسرت در قفا
کيست آن کس کز تو پرسد تا کجا خواهي شدن؟
عالمي سر در هوا از انتظارت گشته اند
سايه گستر تا کجا همچون هما خواهي شدن؟
گر چنين با خود کني بيگانگان را آشنا
زود محتاج نگاه آشنا خواهي شدن
در زمان سادگي گشتي به پرکاري تمام
تا در اين ايام خط مشکين چها خواهي شدن
گر به اين سامان حسن آيينه پيش رو نهي
پيش خود چون ما به صد دل مبتلا خواهي شدن
بر لب بام آفتابت از غبار خط رسيد
کي به صائب مهربان اي بي وفا خواهي شدن؟