چند سرگردان درين درياي بي لنگر شدن؟
چون حباب از پرده اي در پرده ديگر شدن
لامکاني شو، ز دار و گير چرخ آسوده شو
تا به کي چون عود خواهي خرج اين مجمر شدن؟
از بصيرت نيست در دامان ابر آويختن
قطره را تا هست ممکن در صدف گوهر شدن
گر نريزي آبروي خويش پيش هر خسيس
در همين جا مي توان سيراب از کوثر شدن
پيرو از زخم زبان اعتراض آسوده است
شمع در هر گام سر مي بازد از رهبر شدن
از کشاکش نيست فارغ نخل تا دارد ثمر
ايمن است از سنگ طفلان بيد از بي بر شدن
نيست مفلس را ز قرب اغنيا جز پيچ و تاب
رشته از گوهر ندارد بهره جز لاغر شدن
ابر عالمگير غفران گر نگردد پرده پوش
سخت رسوايي است در هنگامه محشر شدن
خودنمايي مانع است از چشمه حيوان ترا
چند چون آيينه سد راه اسکندر شدن؟
زندگاني بر مراد اهل عالم مشکل است
دردسر بسيار دارد صاحب افسر شدن
نيست صائب صيد فرقه را دعاي جوشني
در کمينگاه حوادث، بهتر از لاغر شدن