باده با رندان صافي سينه مي بايد زدن
حسن اگر داري در آيينه مي بايد زدن
چون سر خورشيد با يک داغ نتوان ساختن
نقش داغ تازه اي بر سينه مي بايد زدن
صبح شنبه مي زدايد زنگ از دل بي شراب
باده روشن شب آدينه مي بايد زدن
نافه از خون خوردن پنهان شود مشکين نفس
باده زير خرقه پشمينه مي بايد زدن
در جگر صد سوزن الماس مي بايد شکست
بعد ازان بر خرقه خود پينه مي بايد زدن
قسمت خود بين نمي گردد زلال زندگي
اي سکندر سنگ بر آيينه مي بايد زدن
دردمندي از فلک تعليم مي بايد گرفت
هر سر مه ناخني بر سينه مي بايد زدن
گر نمي خواهي که فردا هيزم دوزخ شوي
تيشه بر پاي درخت کينه مي بايد زدن
در شهواري که مي گويند، در جيب دل است
خويش را بر قلب اين گنجينه مي بايد زدن
صحبت اهل زمان صائب ندارد نشأه اي
مي به ياد مردم پيشينه مي بايد زدن