دست رد مشکل بود بر توشه عقبي زدن
ورنه آسان است پشت پاي بر دنيا زدن
از سبکروحي اگر بر دل گذاري بار خلق
مي تواني همچو کشتي سينه بر دريا زدن
مي کشد سنگ انتقام خويش از آهن دلان
شد سر فرهاد شق از تيشه بر خارا زدن
از نصيحت منع کردن نيکخواهان را خطاست
از ادب دورست سوزن بر لب عيسي زدن
گر کني در راستي استادگي، بي چشم زخم
مي توان بر قلب لشکر چون علم تنها زدن
در گلستاني که مي بايد سراپا چشم شد
بخيه مي بايد مرا بر ديده بينا زدن
گر به دل خوردن شوي قانع درين مهمانسرا
مي توان صائب به چرخ سفله استغنا زدن