مي شود نقل مجالس چون شود شيرين سخن
همچو خون پنهان نمي ماند چو شد رنگين سخن
از تأمل مي شود شايسته تحسين سخن
پيچ و تاب فکر سازد غنچه را رنگين سخن
هر که را آن غمزه خونريز در دل بگذرد
تا قيامت مي تراود از لبش خونين سخن
سبزه نورس چسان آيد برون از زير سنگ؟
از لب لعلش برون آيد به آن تمکين سخن
طوطيان را زنگ خواهد بست در منقار حرف
خوار گردد در نظرها گر به اين آيين سخن
آهوي چين کاسه دريوزه سازد ناف را
گر ز زلف و کاکل او بگذرد در چين سخن
با کمال تيره روزي مي شود عالم فروز
آه اگر مي داشت شمعي بر سر بالين سخن
کوته انديشي است ميل چشم بينايي مرا
ورنه دارد در گره هر نقطه اي چندين سخن
تلخي ايام را صائب شکر در چاشني است
طفل چون از شير لب شويد، شود شيرين سخن