کار هر بي ظرف نبود عشق پنهان داشتن
سهل کاري نيست اخگر در گريبان داشتن
بيستون از صبر بالا دست من دارد به ياد
بر سر خود تيغ خوردن، پا به دامان داشتن
بخيه تسبيح زاهد عاقبت بر رو فتاد
چند بتوان دام را در خاک پنهان داشتن؟
خاک بر لب مال اينجا، تا تواني چون مسيح
دست در يک کاسه با خورشيد تابان داشتن
کشتي اميد در درياي خون افکندن است
از تنور نوح اميد لب نان داشتن
ضبط معشوق پريشان گرد کردن مشکل است
چون نگردد خون دلم از پاس پيکان داشتن؟
از من آزاده دارد ياد (سرو) بي ثمر
روي خود را تازه با اهل گلستان داشتن
چون معلم را نگيرد دود آه کودکان؟
نيست آسان بي گناهان را به زندان داشتن
مي زنم امروز و فردا بر جنون از دست عقل
چند صائب پاس ننگ و نام بتوان داشتن؟