بر سبکروحان گران نبود بپا برخاستن
بر گرانجانان بود مشکل ز جا برخاستن
سرفرازي مي فزايد آتش سوزنده را
پيش پاي هر خس و خاري بپا برخاستن
خوشنماتر در نگين دان از نشست گوهرست
از بزرگان گران تمکين ز جا برخاستن
حيرت رخسار آتشناک آن جان جهان
برد از ياد سپند من ز جا برخاستن
مي رساند يک نفس بنياد هستي را به آب
چون حباب از جا به امداد هوا برخاستن
مي شود با خاک يکسان از طمع نفس خسيس
از سر راه است مشکل بر گدا برخاستن
جذبه اي عشق در کار من افتاده کن
کز سر دنيا شود آسان مرا برخاستن
برندارد عفو اگر از دوش ما بار گناه
سخت دشوارست در محشر ز جا برخاستن
سبزه زير سنگ صائب راست نتوانست شد
با گرانجاني بود مشکل ز جا برخاستن