از بصيرت نيست دنبال تمنا تاختن
همچو طفلان هر طرف بهر تماشا تاختن
تا چو سوزن رشته پيوند مريم نگسلي
از زمين بر آسمان نتوان چو عيسي تاختن
چون تواني همعنان شد با سبکروحان، که تو
مانده کردي مرکب تن را ز بي جا تاختن
دارد آتش زير پاي خويشتن موج سراب
از سبک مغزي بود دنبال دنيا تاختن
گوي سبقت هر که از ميدان برد مردست مرد
سهل باشد در بيابان اسب تنها تاختن
بر سبک مغزي غبار انفعال افزودن است
اسب چوبين با براق عرش پيما ساختن
داغ دارد جرأت پروانه صائب شير را
از که مي آيد به آتش بي محابا تاختن؟