فاش خواهد شد ز آهم عشق پنهان باختن
ز اضطراب شمع من گل مي کند جان باختن
اختراع تيزدستي هاي سوداي من است
سينه را در عاشقي پيش از گريبان باختن
مي کند زنجيريان حلقه زلف ترا
شانه با چندين زبان تلقين ايمان باختن
گوي خورشيد از گريبان فلک بيرون کند
زلف او گر سر فرو آرد به چوگان باختن
ننگ خواهش لذت عمر ابد را مي برد
آبرو نتوان براي آب حيوان باختن
صائب از من ياد دارد شبنم اين بوستان
چشم در نظاره خورشيدرويان باختن