چيست جان تا زير تيغ يار نتوان باختن؟
سهل باشد پيش آب زندگي جان باختن
قطره را گوهر، گهر را بحر عمان کردن است
سر چو شبنم در ره خورشيد تابان باختن
در شبستاني که اشک شمع آب زندگي است
نيست بر پروانه مشکل خرده جان باختن
پيش تيغي کز رنگ جان است زلف جوهرش
چيست اين استادگي در خرده جان باختن؟
خودنمايي چيست تا از بيخودي غافل شوند؟
بهر اين آيينه نتوان آب حيوان باختن
فارغ است از سرمه ابر سيه آواز رعد
عشق را در پرده ناموس نتوان باختن
سبز کن چون مور در ملک قناعت گوشه اي
تا شود آسان ترا ملک سليمان باختن
خون رحمت در دل ابر بهار آرد به جوش
بر اميد نسيه نقد خود چو دهقان باختن
با کمال علم، ملزم گشتن از نادان خوش است
اين قمار برده را شرط است آسان باختن
دل ز شبنم مي برد خواهي نخواهي آفتاب
اختياري نيست عاشق را دل و جان باختن
زود سر را گوي چوگان ملامت مي کند
با قد خم گشته با اطفال چوگان باختن
دارم اين يک چشمه کار از پير کنعان يادگار
چشم را از گريه در راه عزيزان باختن
صائب از اوضاع عالم ديده بينش بپوش
چند عمر خويش در خواب پريشان باختن؟