بي تحمل خصم را هموار نتوان ساختن
گل ز زخم خار شد امن از سپر انداختن
غافل از آه ندامت در جواني ها مشو
کز کمان حلقه ممکن نيست تير انداختن
زنگ غفلت بيش شد از گريه مستي مرا
چون به تردستي توان آيينه را پرداختن؟
با قضاي آسماني چاره جز تسليم نيست
گردن دعوي نبايد زير تيغ افراختن
مي توان با خار در يک پيرهن بردن به سر
ليک دشوارست با (نا)سازگاران ساختن
ز آتش دوزخ ملايم طينتان را باک نيست
زر دست افشار آسوده است از بگداختن
منبر از دار فنا منصور اگر سازد رواست
حرف حق را از ادب نبود به خاک انداختن
دشمنان کينه جو را مي نمايد سينه صاف
از غبار کينه صائب سينه را پرداختن