شمه اي از حيرت عشق است دل پرداختن
با هزار آيينه در کف خويش را نشناختن
غنچه از من ياد دارد در حريم بوستان
از همه روي زمين با گوشه دل ساختن
گر مجرد سيرتي، چون دار مي بايد ترا
خانه را از غير اسباب فنا پرداختن
سايه اول بر سر شوريده ما مي کند
هر سبکدستي که مي آيد به چوگان باختن
ماه تابان کيست تا از من تواند تاب برد؟
پيش هر ناشسته رويي رنگ نتوان باختن
رو به هر جانب که آرد در حصار آهن است
هر که را باشد سلاحي چون سپر انداختن
شوق چون پا در رکاب بي قراري آورد
مي توان با مرکب چوبين بر آتش تاختن
اين جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
عاشقي داني چه باشد، جان و دل پرداختن