از عزيزان رفته رفته شد تهي اين خاکدان
يک تن از آيندگان نگرفت جاي رفتگان
عالم از اهل سعادت يک قلم خالي شده است
زان همايون طايران مانده است مشتي استخوان
نيست جز سنگ مزار از نامداران بر زمين
نقش پايي چند بر جا مانده است از کاروان
زير گردون راست کيشان را نمي باشد قرار
منزل آسايش تيرست بيرون از کمان
باز مي گردد به جان بي نفس سوي عدم
هر که در ملک وجود آيد ز روشن گوهران
ما به اين ده روزه عمر از زندگي سير آمديم
خضر چون تن داد، حيرانم، به عمر جاودان؟
پيش ازين بر رفتگان افسوس مي خوردند خلق
مي خورند افسوس در ايام ما بر ماندگان
مستي غفلت شعور از خلق صائب برده است
تا که پيش از مرگ برخيزد ازين خواب گران؟