چين ز جبين در مقام جنگ گشايم
همچو فلاخن بغل به سنگ گشايم
دوست کنم خصم را به چرب زباني
جوي شکر از رگ شرنگ گشايم
روي نتابم ز حرف سخت حريفان
سينه چو آيينه پيش سنگ گشايم
خار مغيلان کشيد از آبله ام دست
اين گره از ناخن پلنگ گشايم
ماهي ريگ روان وادي فقرم
کي دهن حرص چون نهنگ گشايم
من که دلم صائب از نشاط گرفته است
کي ز قدحهاي لاله رنگ گشايم؟