سوخته جانم غم وسيله ندارم
داغ دل لاله ام فتيله ندارم
همت مجنون من بلند فتاده است
سنگ توقع ازين قبيله ندارم
آينه آب پشت و روي ندارد
ساده دلم ره به هيچ حيله ندارم
همت ذاتي وسيله مي کند ايجاد
چون دگران من اگر وسيله ندارم
هيچ گره از گره گشاده نگردد
برگ توقع ز کرم پيله ندارم
ديده سير از جهان جميله من بس
صائب اگر در نظر جميله ندارم