ما فرق به تردستي حاتم نفروشيم
اين گوهر سيراب به شبنم نفروشيم
مشکل بود از حسن گلوسوز گذشتن
ما تشنگي خويش به زمزم نفروشيم
قانع نتوان شد به صباحت ز ملاحت
ما زخم نمکسود به مرهم نفروشيم
صحراي جنون نيست کم از ملک سليمان
ما حلقه زنجير به خاتم نفروشيم
ما سوختگان دولت پاينده غم را
چون صبح به خوشحالي يک دم نفروشيم
يوسف به زر قلب فروشان دگرانند
ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشيم