سررشته مهر از مي بيباک بريديم
بي دردسر از سلسله تاک بريديم
چون طفل يتيمي که ببرند ز شيرش
از دختر رز اين دل غمناک بريديم
تا چند به يک حال کسي را نگذارند؟
از باده گذشتيم (و) ز ترياک بريديم
در سينه ز غيرت قدم آه شکستيم
سر رشته پيوند ز افلاک بريديم
اين گريه تلخ (و) رخ کاهي ثمر (چيست)
نه رنگ شراب و نه رگ تاک بريديم
بر دوش نيفکنده به تاراج فنا رفت
هر جامه که از اطلس افلاک بريديم
بس گريه افسوس که دنباله رو اوست
در غورگي اين خوشه که از تاک بريديم
از عشق گسستيم به صد خامي آغاز
صائب چه عبث خوشه اي از تاک بريديم