ما تخم درين مزرعه جز اشک نکشتيم
يک رشته درين غمکده جز آه نرشتيم
چون آبله در زير قدم راهروان را
برديم بسر عمري و هموار نگشتيم
با گرمروي چون جرس از ناله شبگير
يک خفته درين باديه بر جاي نهشتيم
از دانه ناگشته چه اميد توان داشت؟
افسوس بود حاصل تخمي که نکشتيم
نقصان نکند هيچ کس از جود و سخاوت
در خوشه رسيديم گر از دانه گذشتيم
از بوته به سيم و زر خالص نرسد نقص
با ما چه کند دوزخ اگر پاک سرشتيم
هر چند ز بي بال و پري خانه نشينيم
چون آهوي وحشت زده در دامن دشتيم
در مشق جنون گر چه سر آمد همه عمر
سطري که توان داد به دستي ننوشتيم
اين آن غزل سعدي شيراز که فرمود
خرما نتوان خورد ازين خار که کشتيم