آتش به دل از گرمي اين مرحله دارم
پا بر سر گنج گهر از آبله دارم
آتش به زر اينجا نفروشند و من خام
گرمي طمع از مردم اين قافله دارم
آن راهنوردم که تهي پايي خود را
پيوسته نهان از نظر آبله دارم
از سلسله زلف کسي طرف نبسته است
عمري است که من ربط به اين سلسله دارم
ميناي فلک ظرف مي عشق ندارد
کي طاقت اين مي من بي حوصله دارم؟
گويند به هم مردم عالم گله خويش
پيش که روم من که زعالم گله دارم؟
صائب بجز از سينه خود چاک زدن نيست
شغلي که درين عالم پر مشغله دارم