پيش از گل رخسار تو افروخته بودم
چون لاله به داغ تو جگر سوخته بودم
شد مشت شراري و مرا در جگرافتاد
چون غنچه اگر خرده اي اندوخته بودم
چون شمع درين انجمن از ساده دليها
رفتم که نفس راست کنم، سوخته بودم
بي برگ نمي کرد مرا سردي ايام
گر زان که به کنج قفس آموخته بودم
تا صبحدم از خرمن من دود برآورد
شمعي که به راه تو برافروخته بودم
از من خبر خوبي اين باغ مپرسيد
چون لاله گرفتار دل سوخته بودم
شد سوخته از گرمروي منزل اول
هر توشه که بهر سفر اندوخته بودم
چون لاله ازو داغ جگر سوز به من ماند
شمعي که به صد خون دل افروخته بودم
بر آتش من حيرت رخسار تو زد آب
ورنه ز پريشان نظري سوخته بودم
شد پرده بيگانگي از جان مجرد
هر پاره که بر خرقه تن دوخته بودم
صائب جگرم داغ شد از ناله بلبل
هر چند درين کار نفس سوخته بودم