افزود گرانباري غفلت ز شتابم
شد آبله پاي طلب پرده خوابم
آن سوخته جانم که به هر سوي دواند
مانند سگ هرزه مرس موج سرابم
خونابه اشک است مرا باده گلرنگ
هر چند جهان مست شد از بوي کبابم
در مشرب من تلخ مي آب حيات است
از چشمه کوثر نتوان راند به آبم
افسوس بودحاصل تخمي که مرا هست
در شوره زمين صرف شود اشک سحابم
نوميد نيم از کرم پير خرابات
در بحر شکسته است سبو همچو حبابم
چون صبح شمرده است نفس در جگر من
نقدست ز روشن گهري روز حسابم
طول املم بسته به زنجير اقامت
هر چند چو اوراق خزان پا به رکابم
صائب دگر از هوش و خرد طرف نبندد
هر کس دهني تلخ کند از مي نابم