ما داغ خود به تاج فريدون نمي دهيم
عريان تني به اطلس گردون نمي دهيم
در سينه مي کنيم گره شور عشق را
عرض جنون به دامن هامون نمي دهيم
قانع به کوه درد ز سنگ ملامتيم
تصديع اهل شهر چو مجنون نمي دهيم
دريا اگر به ساغر ما مي کند سپهر
نم چون گهر ز حوصله بيرون نمي دهيم
از سيم و زر به چهره زرين خود خوشيم
زين گنج، خاک تيره به قارون نمي دهيم
ظلم است هر چه در خم مي غير مي کنند
جاي شراب را به فلاطون نمي دهيم
ما از گزيده است ز بس تلخي خمار
از ترس بوسه بر لب ميگون نمي دهيم
خون خورده ايم تا دل پر خون گرفته ايم
آسان ز دست اين قدح خون نمي دهيم
وحشي تر از فروغ تجلي است صيد ما
دست از دل رميده به گردون نمي دهيم
برگرد خويش سير چو گرداب مي کنيم
چون موج بوسه بر لب جيحون نمي دهيم
هر چند زير خرقه بود خون غذاي ما
صائب چو نافه رنگ به بيرون نمي دهيم