ما همچو خار سلسله جنبان آتشيم
سنگ فسان تيزي مژگان آتشيم
تا تازه ايم نبض بهاريم همچو خار
چون خشک مي شويم رگ جان آتشيم
از درد و داغ عشق نداريم شکوه اي
ما چون شرار طفل دبستان آتشيم
تا غنچه ايم پرده رازيم عشق را
چون باز مي شويم گلستان آتشيم
بال پري ز غيرت ما مي تپد به خاک
پروانه وار چتر سليمان آتشيم
افسرده خاطريم چو پروانه روزها
شبها چو شمع دست و گريبان آتشيم
از اشک گرم آب حياتيم خاک را
از آه سرد سنبل و ريحان آتشيم
خاشاک ما به عشق جهانسوز بار نيست
از پيچ و تاب، زلف پريشان آتشيم
از روي گرم ماست دل لاله سنگداغ
هر چند فرد باطل ديوان آتشيم
از ما اثر مجوي که چون دانه سپند
خرمن به باد داده جولان آتشيم
چون گل ز دامن تر ما آب مي چکد
عمري است گر چه در ته دامان آتشيم
حيف است حيف سوخته گردد کباب ما
کز اشک لاله گون نمک خوان آتشيم
ما را چو داغ لاله اميد نجات نيست
پاي به خواب رفته دامان آتشيم
زين خاکدان به عالم بالاست چشم ما
چون دود، گردباد بيابان آتشيم
از درد و داغ عشق بود آب و تاب ما
ما همچو شمع زنده به احسان آتشيم
در دست ماست نبض دل داغدار عشق
چون رشته هاي شمع رگ جان آتشيم
پروانه ها ز ما به حيات ابد رسند
چون شمع، خضر چشمه حيوان آتشيم
کي سوختن بر آتش ما آب مي زند؟
صائب چنين که تشنه طوفان آتشيم