گاهي در آب ديده و گاهي در آتشيم
درمانده متابعت نفس سرکشيم
کردند پاي بوس هدف تيرهاي راست
ما از کجي مقيد زندان ترکشيم
موج سراب در دل شب آرميده است
ما روز و شب ز طول امل در کشاکشيم
چون خار اگر گلي نشکفت از وجود ما
از جسم زار سلسله جنبان آتشيم
در جام لاله ريخت نمک سردي خزان
ما از مي غرور همان مست و سرخوشيم
چيدند گل ز دولت بيدار غافلان
ما همچو خوابهاي پريشان مشوشيم
ديويم چون ز خويش خبر دار مي شويم
چون بيخبر شويم ز هستي پريوشيم
صائب چو موج بر سر اين بحر بيکنار
دايم ز خوش عناني خود در کشاکشيم