گشتيم خاک تا ز فلک برتر آمديم
مرديم تا ز بحر فنا بر سر آمديم
چندين هزار بار فشانديم خويش را
تا همچو آب در نظر گوهر آمديم
چون باده آب شد ز لگد استخوان ما
تا از حريم خم به لب ساغر آمديم
خوشوقت شد دماغ پريشان روزگار
روزي که ما چو عود به اين مجمر آمديم
ما را به چشم شور، حسودان گداختند
هر چند تشنه لب ز لب کوثر آمديم
چون کاروان آينه از زنگبار چرخ
در گلخن جهان پي خاکستر آمديم
آيينه را به دامن تر تا به کي نهيم؟
آخر به اين جهان پي روشنگر آمديم
اي قلزم کرم بفشان گرد راه ما
چون سيل اگر چه بي ادب و خودسر آمديم
نقش مراد اگر چه نشد دستگير ما
بيرون به زور همت ازين ششدر آمديم
مردم همان ز سايه ما فيض مي برند
مانند سرو و بيد اگر بي بر آمديم
از زهر سبز شد قلم استخوان ما
تا در مذاق اهل جهان شکر آمديم
اي عمر برق سير، شتاب اينقدر چرا
آخر به اين جهان نه پي اخگر آمديم
صائب فتاد اطلس گردون به پاي ما
روزي که از لباس تعلق بر آمديم