مادام را ز دانه صياد ديده ايم
در صلب بيضه جوهر فولاد ديده ايم
کفران نعمت است شکايت ز نيستي
آنها که ما ز عالم ايجاد ديده ايم
خواهد فتاد دامن زلفش به دست ما
اين فال را ز شانه شمشاد ديده ايم
هرگز نبوده است به اين رتبه حسن خط
ما سر بسر قلمرو ايجاد ديده ايم
طفلان به آشيانه ما راه برده اند
در بيضه ما شکنجه صياد ديده ايم
بر حاصل حيات خود افسوس خورده ايم
هر خرمني که درگذر باد ديده ايم
آن مرغ زيرکيم که آزادي دو کون
در صيد کردن دل صياد ديده ايم
صائب نمي توان لب ما را ز شکوه بست
ما بيدلان رعيت بيداد ديده ايم