چندين کتاب در گرو باده کرده ايم
تا از غبار، صفحه دل ساده کرده ايم
امروز نيست دست سبو زير بار ما
دايم مدد به مردم افتاده کرده ايم
از ترکتاز حادثه از جا نمي رويم
بر گرد خود حصار، خم باده کرده ايم
در آفتاب زرد خزان خنده مي زنيم
خود را چو سرو از ثمر آزاده کرده ايم
دشمن ز سنگ خاره اگر ساخته است دل
ما هم ز شيشه جوشني آماده کرده ايم
راز دو کون در نظر ما دو عينک است
تا همچو آبگينه ورق ساده کرده ايم
صائب به طرف جبهه ما نيست چين منع
ما قفل خانه از دل بگشاده کرده ايم