خرسند با هزار تمني نشسته ايم
با صد هزار درد تسلي نشسته ايم
از بادبان باد مراديم بي نياز
کشتي به خشک بسته تسلي نشسته ايم
بر آشيان ما نبود دست سنگ را
بر شاخسار سد ره و طوبي نشسته ايم
دامن ز خارزار تعلق کشيده ايم
بر مسند تجرد عيس نشسته ايم
از بخت تيره روز نداريم شکوه اي
زير سياه خيمه ليلي نشسته ايم
چون طفل شوخ، پيش اديب بهانه جو
آماده تپانچه و سيلي نشسته ايم
از ترس خلق در دهن شير رفته ايم
مجنون صفت به دامن وادي نشسته ايم
محتاج دستگيري طفلان ناقصيم
بر رهگذر چون مردم اعمي نشسته ايم
ما سايه پرور شجر طور نيستيم
در آفتاب روي تجلي نشسته ايم
اي ناخدا ز مصلحت ما بشوي دست
ما با خداي خويش به کشتي نشسته ايم
پروانه داغ شو که به اين بخت خواب دوست
با شمع تا به صبح به دعوي نشسته ايم
صائب ميان مردم عالم کمال ما
اين بس که کم به مردم دنيي نشسته ايم