طومار عمر طي شد و غافل نشسته ايم
در راه آرميده چو منزل نشسته ايم
بالين ز تيغ کرده و آسوده خفته ايم
بر موج تکيه کرده و غافل نشسته ايم
موج وحباب تاج و کمر از محيط يافت
ما همچنان به دامن ساحل نشسته ايم
مشکل روان شود به دوصد نيش خون ما
از بس ميان مردم کاهل نشسته ايم
حيرت نگر که بر دم شمشير آبدار
در انتظار جلوه قاتل نشسته ايم
از دير و کعبه ديده اميدوار خويش
پوشيده، روز و شب به در دل نشسته ايم
غفلت به ما چه ظلم ازين بيشتر کند؟
در دور چشم مست تو عاقل نشسته ايم
نوميد از کشاکش بحر کرم نه ايم
صائب اگر چه تا مژه در گل نشسته ايم