مي مي کشند لاله عذاران ز روي هم
مستند بي شراب ز جام و سبوي هم
خوبان به آشنايي هم بيوفا شدند
دلهاي ساده زود پذيرند خوي هم
صاحبدلان ز ناز نسيمند بي نياز
چون غنچه مي درند گريبان به بوي هم
چون برگ گل درين چمن از پاک طينتي
پشت همند خاک نشينان و روي هم
خامان تلاش نکهت عنبر کنند و عود
تازه است مغز سوخته جانان ز بوي هم
آشفتگان که آه به هم قرض مي دهند
فارغ نيند يک نفس از رفت و روي هم
با تشنگي بساز که اين خشک طينتان
چينند همچو ريگ روان آبروي هم
هر چند هست خانه روشندلان جدا
چون آب مي روند سراسر به جوي هم
از شرم حسن و عشق همان در دو عالميم
ما و ترا کنند اگر روبروي هم
شکر ز بند خانه ني گو برون ميا
ما را بس است چاشني گفتگوي هم
از منت طبيب شود دردها زياد
بيچارگان شوند مگر چاره جوي هم
صائب در بهشت برين است بي سخن
چشمي که واکنند دو يکدل به روي هم