کو ناخني که رخنه به داغ جگر کنم؟
اين خون گرم را هدف نيشتر کنم
نه سجده اي به جبهه و نه بوسه اي به لب
از آستان او به چه سامان سفر کنم؟
چون تيغ آبدار رود در گلوي من
گر بي لبت به آب خضر کام ترکنم
پروانه نيستم که به يک بال سوختن
معشوق را حواله به آه سحر کنم
از باغ رفتنم نه ز بيمهري گل است
چندان دماغ نيست که با گل بسر کنم
در کار عشق سعي مرا دست ديگرست
صد نخل شعله سبز ز تخم شرر کنم
آن به که از ميان نبرم داغ لاله را
از باطن سياه زبانان حذر کنم
چون شوق را به حرف تسلي کنم ز تو؟
چون تشنگي علاج به آب گهر کنم؟
صائب سرم چو گرم شود از مي صبوح
خورشيد را ز خنده مستانه تر کنم