از گريه شبانه فزايد جلاي چشم
باشد ز اشک گرم چراغ سراي چشم
اجزاي حسن زير و زبر مي شود ز خط
جز پيشگاه جبهه و دولتسراي چشم
از قيد خط و زلف اميد نجات هست
بيچاره عاشقي که شود مبتلاي چشم
از باز چشم بسته نيايد اگر شکار
چون مي برد ز اهل نظر دل حياي چشم؟
خيزد به رنگ دود ز مژگان نگه مرا
گرم است بس که از دل گرمم هواي چشم
در منزلت ز خنده اگر گريه بيش نيست
بالاتر از دهن ز چه دادند جاي چشم
صائب غبار اگر چه به آيينه دشمن است
از خط چون غبار بود توتياي چشم