با هرکه روي حرف بجز يار داشتم
آيينه پيش صورت ديوار داشتم
همچون سرو، برگ بر من آزاده بار بود
از بار اگر چه جان سبکبار داشتم
هموار بود وضع جهان در نظر مرا
تا روي خود ز خلق به ديوار داشتم
منظور بود کوري اغيار بدگمان
چشم عنايتي اگر از يار داشتم
هرگز به خواب ديده عاشق نداشته است
نازي که من به دولت بيدار داشتم
از عيب پاک ساخت دل پاک بين مرا
ورنه هزار آينه در کار داشتم
هر چند گوهر سخنم آبدار بود
خون در جگر زناز خريدار داشتم
زلف شکسته داشت سري با شکستگان
ورنه دل شکسته چه در کار داشتم؟
در زلف او نبود دلم برقرار خويش
دلبستگي چو نغمه به هر تار داشتم
صائب به حرف تلخ مرا ياد هم نکرد
اميد بيش ازين به لب يار داشتم