امشب که داغ بر دل افگار سوختم
گويا چراغ بر سر بيمار سوختم
جز عشق هر چه بود همه دام راه بود
تسبيح پاره کردم و ز تار سوختم
جنس مرا به تاجر کنعان چه نسبت است؟
صد بار من ز گرمي بازار سوختم
در بزم آفتاب چه حال است ذره را
من در پناه سايه ديوار سوختم
صيقل به داد آينه من نمي رسد
آهي کشيده پرده زنگار سوختم
خورشيد تيره روزتر از خون مرده بود
روزي که من ز شعله ديدار سوختم
گرد کدورت از دل من آه بر نداشت
صد حيف ازان نفس که درين کار سوختم
صائب به حرف وصوت نشد فکر من بلند
من چون سپند بر سر اين کار سوختم