در عين وصل داغ جدايي چو لاله ام
خالي و پر ز ماه چو آغوش هاله ام
شد تشنه تر ز باده روشن پياله ام
خالي و پر ز ماه چو آغوش هاله ام
مجنون من به گوش فلک حلقه مي کشيد
روزي که بود ناف غزالان پياله ام
هر دانه اي به دام نمي آورد مرا
باشد ز کوه قاف چو عنقا نواله ام
پير مرا فسرده نسازد چو ديگران
با کهنگي جوان چو مي دير ساله ام،
ز افسردگي اگر مي لعلي کنم به جام
چون لاله خون مرده شود در پياله ام
داغي که بود بر جگر از چشم ليليم
شد تازه از سياهي چشم غزاله ام
ديگر عنان دل نتواند نگاه داشت
صائب به گوش هر که رسد آه و ناله ام