عنان گسسته تر از سيل در بيابانيم
به هر طرف که قضا مي کشد شتابانيم
نمي شود که در آغوش ما نيايي تنگ
تو شبنم گل و ما آفتاب تابانيم
نظر به عالم بالاست ما ضعيفان را
نهال باديه و سبزه بيابانيم
به کوي عشق ز نقش قدم فتاده تريم
و گرنه در گذر خود ، فلک خيابانيم
ز برگريز خزان پاي ما نمي لغزد
که در ثبات قدم سرو اين خيابانيم
ازان ز ما همه عالم حساب مي گيرند
که در قلمرو انصاف، خود حسابانيم
تو در حريم سويدا و ما سيه کاران
چو گردباد سراسر رو بيابانيم
به هر مقام که جمعيت است رحمت نيست
ازان چو سيل به بحر عدم شتابانيم
جواب آن غزل جامي است اين صائب
که ما ز ساغر غفلت تنک شرابانيم