کجاست باده که ناموس را به آب دهم
وداع هوش کنم، عقل را جواب دهم
من از نسيم چمن بيخودم چو شبنم گل
مگر پياله خود را به آفتاب دهم
به اين شکسته زباني، اگر ضرور شود
زبان تير و لب تيغ را جواب دهم
مرا که چشمه حيوان ز سينه مي جوشد
چرا عنان به کف موجه سراب دهم؟
چو من ز پرتو مهتاب شير مست شدم
چه لازم است که دردسر شراب دهم؟
به چشم بوسه زدن چون فراق مي آرد
چگونه بوسه بر آن حلقه رکاب دهم؟
کجاست جرأت ، اگر صحبت اتفاق افتد
که يک پياله به دست تو بي حجاب دهم
مرا که پرتو خورشيد مي برد به شتاب
نظر چگونه چو شبنم ز گلشن آب دهم؟
ربوده است نظر بازي خيال، مرا
من آن نيم که گريبان به دست خواب دهم
چو نيست يک دل بيدار در جهان صائب
همان به است که من نيز تن به خواب دهم