ستاره سوخته آتشين عذارانم
چو داغ لاله سيه روز نوبهارانم
به پاک چشمي من شبنمي ندارد باغ
ز دست هم بربايند گلعذارانم
ز مشت خار و خس من سفر نمي آيد
مگر به بحر برد سيل نوبهارانم
مرا به حلقه اطفال رهنما گرديد
که شيشه بارم و مشتاق سنگبارانم
ربوده است ز من اختيار، جذبه بحر
عنان گسسته تر از رشته هاي بارانم
چو داغ لاله به خون گر چه روي خود شستم
درين حديقه هنوز از سياهکارانم
هزار مرحله دارم به آن رميده غزال
اگر چه قافله سالار بيقرارانم
اگرچه تخته مشتي حوادث فلکم
گشاده روي تر از شام روزه دارانم
بشوي دست ز تعمير من که چون مجنون
خراب کرده جولان ني سوارانم
چو از هزار يکي ناله ام به گل نرسد
ازين چه سود که سر حلقه هزارانم
همان که داده غمم غمگسار خواهد شد
اگر به غم بگذراند غمگسارانم
به گرد من نرسد سيل خوش عنان صائب
که من گداخته آتشين عذارانم