ز خال گوشه ابروي يار مي ترسم
ازين ستاره دنباله دار مي ترسم
چو مهره در دهن مار مي توانم رفت
از آن دو سلسله تابدار مي ترسم
ز رنگ و بوي جهان قانعم به بي برگي
خزان گزيده ام از نوبهار مي ترسم
ز نيش مار به نرمي نمي توان شد امن
من از ملايمت روزگار مي ترسم
شکست دشمن عاجز نه از جوانمردي است
ترا گمان که من از نيش خار مي ترسم
به تنگ حوصلگان بر نمي توان آمد
از بحر بيش من از چشمه سار مي ترسم
مرا ز آتش دوزخ نمي توان ترساند
ز شرمساري روز شمار مي ترسم
ز سيل حادثه از جا نمي روم صائب
ز شبنم رخ آن گلعذار مي ترسم