کنون که با تو مکان در يک انجمن دارم
هزار مرحله ره تا به خويشتن دارم
مدار رزق به اقبال قسمت است که من
در آستين شکر و زهر در دهن دارم
ز صبح مهر تمنا کنم چه ساده دلم
که چشم بخيه ز سر رشته کفن دارم
چو گردباد غبار دل است جامه من
به مرگ و زيست بس است اين قبا که من دارم
سپر ز شبنم گل کرده ام ز ساده دلي
سر مجادله با مهر تيغ زن دارم
نمي شود سر خود در سخن نکنم
چو خامه زخم نماياني از سخن دارم
سپر فکندن من گرد من حصار بس است
به اين سلاح چه پرواي تيغ زن دارم
مرا به جوشن داودي احتياجي نيست
ز جان سخت زره زير پيرهن دارم
چو شمع صبح بپا افتاده ام صائب
سر وداع حريفان انجمن دارم