ز ابر تربيت روزگار نوميدم
چو تخم سوخته از نوبهار نوميدم
ز وصل گل نبود خارپا چنان نوميد
که من ز وصل تو اي گلعذار نوميدم
پرست از گل بي خار دامن هر خار
در آن چمن که من از نوبهار نوميدم
مرا به عالمي افکنده است حيراني
که در کنار ز بوس و کنار نوميدم
ز چار موجه درياي غم کفايت من
همين بس است که از غمگسار نوميدم
ز بازگشت گهر چون صدف بود نوميد
من آنچنان ز دل بيقرار نوميدم
چنين که بخت جفاکار در شکست من است
اگر گهر شوم از اعتبار نوميدم
نسيم مصر کجاست ياد من کند صائب
چنين که من ز ديار و زيار نوميدم