ز سادگي است تمناي سود ازين مردم
که شد به خاک برابر وجود ازين مردم
بغير آبله دل که غوطه زد در خون
کدام عقده مشکل گشود ازين مردم
زمين شور کند تلخ آب شيرين را
ببر علاقه پيوند زود ازين مردم
بغل گشايي جان بود پيش تيغ اجل
گشايشي که مرا رو نمود ازين مردم
درين قلمرو آفت قدم شمرده گذار
که دام مکر بود تار و پود ازين مردم
ز خون تشنه لبان است موج بحر سراب
مرو ز راه به محض نمود ازين مردم
پلي است آن طرف آب پيش بينايان
دو تا شدن به رکوع و سجود ازين مردم
چوني ز حرص کمر بسته مي دمند از خاک
چه بندها که ندارد وجود ازين مردم
به مردمي ز دد و دام مردمند جدا
چو نيست مردمي آخر چه سود ازين مردم
ز بس فتاد بر او سايه گرانجانان
چو چرخ روي زمين شد کبود ازين مردم
کسي که سر به گريبان درين زمانه کشيد
يقين که گوي سعادت ربود ازين مردم
مرا چون صورت ديوار در بهشت افکند
به گل زدن در گفت و شنود ازين مردم
کجاست برق جهانسوز نيستي صائب
که شد سياه جهان وجود ازين مردم