ز بيغمي نه ز مطرب ترانه مي طلبم
براي گريه چو طفلان بهانه مي طلبم
شده است سنگ نشان دل ز بي پر و بالي
ز آه سوختگان تازيانه مي طلبم
سياه کاسه فتاده است چشمه حيوان
ز عشق زندگي جاودانه مي طلبم
نظر به عالم غيب است گوشه گيران را
ز خال کنج لب يار دانه مي طلبم
ربوده است ز من شوق خاکبوس قرار
اگر چو موج ز دريا کرانه مي طلبم
ز ريگ روغن بادام چشم مي دارم
مروت از دل اهل زمانه مي طلبم
دهان تيشه فرهاد شد به خون شيرين
هنوز مزد ازين کارخانه مي طلبم
گهر به گرد يتيمي نمي رسد اينجا
من از محيط محبت کرانه مي طلبم
کجاست پله آزادي و گرفتاري
حضور کنج قفس ز آشيانه مي طلبم
نمي رسد به هدف تير کج به هيچ نشان
همان ز ساده دلي من نشانه مي طلبم
نصيب خانه خرابان نمي شود صائب
گشايشي که من از کنج خانه مي طلبم