گر چه پيريم تمناي جواني داريم
نوبهاري به ته برگ خزاني داريم
ما اگر هيچ نداريم درين عبرتگاه
لله الحمد که چشم نگراني داريم
مست خوابيم اگر مست مي ناب نه ايم
عوض رطل گران، خواب گراني داريم
گر چه هموار نماييم به ظاهر چون ابر
در سفرها نفس برق عناني داريم
چهره زرد سپند نظر بدبين است
ورنه در پرده دل لاله ستاني داريم
مي چريم اين که درين دشت به غفلت شب و روز
مي توان يافت که ما نيز شباني داريم
دامن افشان مگذر از در غمخانه ما
که بر آتش دل خونابه چکاني داريم
صائب اظهار غم و شادي خود بي ظرفي است
ورنه ما نيز بهاري و خزاني داريم