گر چه از طول امل پا به سلاسل داريم
همچنان چشم اميد از کشش دل داريم
پاي ما بر سر گنج و ز پريشان نظري
چشم بر کاسه دريوزه سايل داريم
نيست چون ريگ روان در دل ما فکرمقام
ما ز آهسته روي راحت منزل داريم
به چه جرأت نفس تند برآريم از دل
ما که آيينه روي تو مقابل داريم
به فرو رفتن ازين بحر توان شد به کنار
ما ز کوته نظري چشم به ساحل داريم
مي زند موج پريزاد ز حق عالم و ما
ديو در شيشه ز انديشه باطل داريم
زان همه تخم اميدي که فشانديم به خاک
کف افسوسي ازين مزرعه حاصل داريم
چون صدف لب چه گشاييم به نيسان صائب
ما که گنج گهر از آبله دل داريم